آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بهانه ی زندگی من....آیلین

آرزوي من...

آيلينم ديگه خوب خوابيدن و زياد خوابيدن تو داره برام به يه آرزو تبديل ميشه واقعا مادرهايي كه كوچولوهاشون راحت و طولاني ميخوابن خبر دارن كه خدا چه لطف بزرگي بهشون كرده؟؟ الان ساعت ٣٠ دقيقه ي بامداده و تو از ٥ بعدازظهر بي وقفه بيداري و تلاشهاي من تا به اين لحظه براي خوابوندنت كاملا بي نتيجه بوده چشمات باز نميشن اما مبارزه ميكني با خودت كه نخوابي وقتي هم ميخوابي انگار بهت گفتن بيشتر از يك ساعت بخوابي اتفاق بدي ميفته و تو قشنگ هر ساعت بيدار ميشي ديشب سر يك ساعت بيدار ميشدي امروز هم خوب نخوابيدي خدايا يعني ميشه امشب دخترم خوب بخوابه تا من دمي بياسايم؟؟؟! بگذريم... دو روزه كه ياد گرفتي در جواب اينك...
28 بهمن 1391

تولد خاله شيرين

دختركم ديشب بعد از آپ ديت كردن وبلاگت بيدار شدي و همون طور كه نوشته بودم بدبخت شدم چون شما تا ساعت ٤ بيدار بودي!!!! امشب تولد خاله شيرين بود و ما شما رو نبرديم!!! الهي قربونت برم من امشب گذاشتيمت پيش عمه شيوا كه خيلي هم دوستش داري و تا برسيم خونه خوابت برد انقده دوست دارم بوست كنم الان قبل از رفتن به خونه ي مامان جونت انقدر اذيتم كردي كه ميخواستم خودمو آتيش بزنم از دستت نميدونم بايد با اين كارت چه برخوردي بكنم منظورم وقتيه كه دست توي حلقت ميكني و بالا مياري ميگن بي توجهي كن بي توجهي كردم و شما همه چي رو بالا آوردي و همهي فرشها رو كثيف كردي انقدر ناراحتم كردي كه نگو واقعا نميدونم با اين رفتارت بايد چيكار كنم.... ...
22 بهمن 1391

تجربه ي پارك!

دختركم عزيز دلم امشب زود خوابيدي. وقتايي كه زود ميخوابي دو حالت وجود داره يا اون شب خيلي خوش به حالمه يا بدبخت شدم رفت!!!! اميدوارم امشب شب خوبي براي هردومون باشه. گلكم عصري حسابي ناراحتي كردي و من و بابايي تصميم گرفتيم ببريمت پارك! كلا با اخم وارد پارك شدي و تا از ماشين پياده شدي كلي گريه كردي! اما تا ني ني ها رو ديدي خوشحالي كردي و هي نشونشون دادي و گفتي يي يي(يعني ني ني!!)و هي تكرار كردي و خوشحالي كردي. اما فقط دوست داشتي وايسي و ني ني ها رو نگاه كني!از سرسره سواري اصلا خوشت نيومد و نميخواستي اصلا سوار بشي. بهرحال تجربه اولت بود و كاملا منطقي به نظر ميرسيد اينكه با محيط غريبگي كني! ا...
22 بهمن 1391

تلخ و شيرين

آيلينم دختركم تمام خوشحاليه من اينه كه تو هم يكروز مادر ميشي و هر روز توي دلت ميگي واقعا چقدر مامانم زحمت كشيده براي بزرگ كردنم و همين كه تو قدر زحماتم رو بدوني به من دلگرمي ميده. طبق معمول كم خواب و خسته اما بيدار(!)اومدم تا لرات بنويسم... ديشب بسيار بد خوابيدي آيلين. به جرات ميتونم بگم كه ١٥ دقيقه يكبار بيدار شدي و اصلا نذاشتي بخوابم(البته خب مسلما بدون خواب نموندم و خوابيدم اما مدتهاست در حسرت يه خواب راحتم...) ظهر رفتيم خونه مامان جون و بابا جونت و شما طبق معمول از ديدن عمه شيوا سر از پا نشناختي و بسيار خوشحالي كردي! عصري برگشتيم خونه و شما خوابيدي اما همسايه ي بي ملاحظه ي بالا سريمون انقدر سرو...
19 بهمن 1391

بازم خواب!!!

آيلينم خوشگلم زندگيه من الان در خواب نازي و صداي نفسهاي آروم و منظمت داره مثل يه لالايي،من رو هم به خواب ميبره! دختر گلم مدتيه كه خوابت بهم ريخته حق هم داري ،اين هم يكي از عوارض مهمونيهاي شبانه ست خيلي سخته كه بخواي زندگي قبل از بچه دار شدن رو با همون نظم قبل ادامه بدي،براي مادر و بچه واقعا سخته. البته من شكايتي ندارم اميدوارم تو هم نداشته باشي دخترم. ديشب ساعت ٣ خوابيدي و قبل از خواب هم يه عالمه شير خوردي و بعد هم اون يه عالمه رو بالا آوردي و من و بابايي ساعت ٣ نصف شب در تكتپوي عوض كردم ملحفه و لباس شما و لباس خودمون بوديم!!! در هر صورت شبها كه اينجوري ميخوابي و تا صبح هم ساعتي يك بار شير مي...
17 بهمن 1391

تجربيات جديد

دخترك خوشگلم امروز روز تجربيات جديد بود برات! امروز عصري تصميم گرفتم پياده ببرمت تا سوپر ماركت سر كوچه! كفشات رو پات كردم و دستت رو گرفتم و راهي شديم! فكر كنم يه نيم ساعتي طول كشيد تا بريم و برگرديم!!از بس شما با اون پاهاي كوچولوت يواش يواش قدم برميداشتي! تا دستت رو ول ميكردم يه مسير ديگه ميرفتي اما از چهره ات رضايت و خوشحالي ميباريد رفتيم توي سوپرماركت يه لحظه حواسم بهت نبود ديدم يه پاستيل برداشتي و نشستي روي زمين و باهاش بازي ميكني!!! انقدر دلم ميخواست ماچ بارونت كنم اونجا كه حد نداره! تو مسير برگشت هم حسابي خسته شده بودي و تا ولت ميكردم مينشستي وسط خيابووون!!! در نهايت هم توي حياط نشستي و...
17 بهمن 1391

تولد كفشدوزكي ماهك

آيلينم عشقم ديروز همسايه بالايي مون ما رو براي تولد دخترش(ماهك) كه ١ ماه از شما كوچيكتره دعوتمون كرد. عصري باهمديگه رفتيم بالا نزديك به ٢٠ تا ني ني با سنين مختلف اونجا بودن و شما حسابي ذوق كرده بودي و هي ميرفتي و از نزديك نگاهشون ميكردي! مامان ماهك هم مثل من،براي ماهك جشن تولد كفشدوزكي گرفته بود. كلي بزن و برقص كرديم و شما هم كلي قر ريختي اون وسط. خيلي خانوم بودي تو جشن تولد.مودب و حرف گوش كن شده بودي حسابي وسطاي تولد هم تو بغلم خوابت برد!!! تووي اون سروصدا راحت يه نيم ساعتي خوابيدي! توي تولد يه پسر بدي هم بود كه هي اذيتت ميكرد وااااي يعني دندونم بدجوري روي جيگرش كار ميكرد منتظر...
11 بهمن 1391

سرت كوووو؟؟!

آيلينم قربون چشماي گردت برم نخودچي مامان انقدر عاشقت كه نگو امروز يه كار جالب كردي همينجوري كه داشتم چيزايي كه بلد بودي رو ازت ميپرسيدم رسيدم به قسمت سر! گفتم سرت كوووو؟؟؟! الهي قربونت برم كلي با دستهاي تپليت زدي توي سرت واي انقدر بهت خنديدم كه نگوووو اينجور وقتا انقدر دلم ميخواد يه گاز محكم از اون لپات بگيرم كه حد نداره خيلي بانمك شدي و روز به روز داري با نمك تر و خوردني تر ميشي. مامان خيلي خيلي دوستت داره ...
9 بهمن 1391

خدا رو شكر...

آيلينم زندگي من خدا رو شكر اون ويروس بد از بدن كوچولوي تو رفت بيرون و تو خوب شدي. خدا هيچ بچه اي رو دچار هيچ مريضي نكنه. حالت خوبه فقط با كم خوابيهات كلافه ام كردي يه جورايي خوابت كلا بهم ريخته و خيلي بد ميخوابي ديشب دائم بيدار ميشدي و نميخوابيدي و هي ميزدي رو صورت من و بازي دلت ميخواست و منم خيلي خسته بودم خلاصه اش كنم وقتي صبح از خواب بيدار شدم و خودم رو توي آيينه ديدم دلم به حال خودم سوخت و جالبتر از همه چهره ي خندان تو بود كه فكر كنم تو هم داشتي به قيافه ي من ميخنديدي كلا دوست دارم بدونم اين همه انرژي رو از كجا مياري!!!! الانم آوردمت بخوابونمت كه خيلي شيك از دستم فرار كردي و رفتي!!!!! مامان عاشق اين ش...
9 بهمن 1391