تجربه ي پارك!
دختركم
عزيز دلم
امشب زود خوابيدي.
وقتايي كه زود ميخوابي دو حالت وجود داره يا اون شب خيلي خوش به حالمه يا بدبخت شدم رفت!!!!
اميدوارم امشب شب خوبي براي هردومون باشه.
گلكم عصري حسابي ناراحتي كردي و من و بابايي تصميم گرفتيم ببريمت پارك! كلا با اخم وارد پارك شدي و تا از ماشين پياده شدي كلي گريه كردي!
اما تا ني ني ها رو ديدي خوشحالي كردي و هي نشونشون دادي و گفتي يي يي(يعني ني ني!!)و هي تكرار كردي و خوشحالي كردي.
اما فقط دوست داشتي وايسي و ني ني ها رو نگاه كني!از سرسره سواري اصلا خوشت نيومد و نميخواستي اصلا سوار بشي.
بهرحال تجربه اولت بود و كاملا منطقي به نظر ميرسيد اينكه با محيط غريبگي كني! اما من از يك چيزي مطمئن شدم اونم اينكه تو به جمع كردن آشغال ها و تميز كردن محيط علاقه ي ويژه اي داري و توي پارك ميخواستي شيشه هاي نوشابه و آشغالهاي ديگه رو برداري!!!
آخه چرااااااا؟؟؟!
برگشتني هم حسابي خسته بودي و ايستاده توي ماشين خوابت برد!(فكر كننننن)
خوشحالم كه به سني رسيدي كه ميشه بردت پارك و خوشحالم كه روز به روز داري بزرگتر ميشي
تو عشق مامان و بابايي
دختركم خيلي دوستت دارم