آرزوي من...
آيلينم
ديگه خوب خوابيدن و زياد خوابيدن تو داره برام به يه آرزو تبديل ميشه
واقعا مادرهايي كه كوچولوهاشون راحت و طولاني ميخوابن خبر دارن كه خدا چه لطف بزرگي بهشون كرده؟؟
الان ساعت ٣٠ دقيقه ي بامداده و تو از ٥ بعدازظهر بي وقفه بيداري و تلاشهاي من تا به اين لحظه براي خوابوندنت كاملا بي نتيجه بوده
چشمات باز نميشن اما مبارزه ميكني با خودت كه نخوابي وقتي هم ميخوابي انگار بهت گفتن بيشتر از يك ساعت بخوابي اتفاق بدي ميفته و تو قشنگ هر ساعت بيدار ميشي ديشب سر يك ساعت بيدار ميشدي امروز هم خوب نخوابيدي
خدايا يعني ميشه امشب دخترم خوب بخوابه تا من دمي بياسايم؟؟؟!
بگذريم...
دو روزه كه ياد گرفتي در جواب اينكه ببعي چي ميگه بگي بع!!!!
امروز هم وقتي عروسكت رو بغل كردم كه يعني دارم بهش شير ميدم گريه كنون اومدي و پرتش كردي اون طرف و خودت شير خوردي الهي قربون حسودي كردنت برم من البته بعدش عروسكت رو بغل كردي و بوسش كردي و خودت مثلا شير دادي بهش!!!!
خيلي با نمك و شيرين شدي
امروز لباسات رو پوشوندم تا ببرمت پيش عمه شيوا،من هي ميگفتم ميريم عمه شيوا و توام هي قهقهه ميزدي و ميرفتي سمت در،قبل از راه افتادن تلفن كردم و ديدم عمه شيوا و مامان جونت خونه نيستن اما انقدر شما مظلوم كنار در حاضر و آماده وايساده بودي كه دلم نيومد دلت رو بشكنم و بردمت بيرون و كلي تو كوچه واسه خودت راه رفتي و كيف كردي
نميدونم چرا علاقه ي خاصي به شيب پاركينگ داري!
آخر سر هم با گريه آوردمت تو خونه چون همچنان ميخواستي بازي كني
كاشكي يه پارك نزديك خونه مون بود اون وقت تند و تند ميبردمت پارك
داري كم كم ميخوابي
خواب راحتي داشته باشي گل دخترم