تلخ و شيرين
آيلينم
دختركم
تمام خوشحاليه من اينه كه تو هم يكروز مادر ميشي و هر روز توي دلت ميگي واقعا چقدر مامانم زحمت كشيده براي بزرگ كردنم و همين كه تو قدر زحماتم رو بدوني به من دلگرمي ميده.
طبق معمول كم خواب و خسته اما بيدار(!)اومدم تا لرات بنويسم...
ديشب بسيار بد خوابيدي آيلين. به جرات ميتونم بگم كه ١٥ دقيقه يكبار بيدار شدي و اصلا نذاشتي بخوابم(البته خب مسلما بدون خواب نموندم و خوابيدم اما مدتهاست در حسرت يه خواب راحتم...)
ظهر رفتيم خونه مامان جون و بابا جونت و شما طبق معمول از ديدن عمه شيوا سر از پا نشناختي و بسيار خوشحالي كردي!
عصري برگشتيم خونه و شما خوابيدي اما همسايه ي بي ملاحظه ي بالا سريمون انقدر سروصدا كرد كه بيدار شدي و حسرت خوردن يه چايي به دلم موند!!!
دردسرت ندم دختر گلم از ساعت ٦ تا الان كه ١:٢٠ دقيقه ي بامداده نخوابيدي...
واقعا الان انرژيم زير صفره...
اما در كنار تمام اين مسائل امروز ٢ تا كار قشنگ ياد گرفتي يكي اينكه وقتي ميگيم گريه كن دستات رو ميذاري روي صورتت و صداي گريه در مياري و وقتي ميگيم بخند ميخندي!
خيلي با نمك بودن اين كارات!
يعني اگه اين شيرين كاري هات نبود واقعا با اين بي خوابي و خستگي هيچ اميدي هم باقي نميموند براي ادامه ي مسير!
كاشكي زودتر بزرگ بشي و شبها بخوابي تا من هم كمي فقط كمي بخوابم.
خوابِ راحتم آرزوست!
مامان و بابا خيلي دوستت دارن نخودچي...