سفر به دزفول
عزيز دلم الان كه اين مطلب رو مينويسم تو از خستگي حسابي خوابت برده و ميتونم بگم بيهوش شدي!!! ديروز با عمو مجتبي و خاله زهرا و عمو آرش و عمو رضا (چقدر عمووووو!!!!)رفتيم دزفول باغ يكي از آشناهاي عمو مجتبي! حسابي سرد بود و من اصلا فكر نميكردم انقدر سرد باشه و واسه شما لباس كم برداشته بودم طفلك مامان همش سرد بود دست و پاهات،خداكنه سرما نخوري لاي پتو هم كه نميذاشتي بپيچمت! شب بسيار بد خوابيدي و من حدس ميزنم بخاطر اين بوده كه سردت بوده چون من و بابايي هم تا صبح يخ كرديم!!! امروز هم تا عصري اونجا بوديم و حسابي بازي بازي كردي و مامان رو كلافه كردي از بس با لباسات رفتي تو خاكها و همه لباسات رو كثيف كردي،غذا هم كه درست نخوردي و ه...
نویسنده :
شهناز
21:15