باز هم افتادي...
آيلينم
بي نهايت امروز ناراحتم كردي...
امروز از روي تخت افتادي و درست با ابروت اومدي رو سراميك. كلي گريه كردي انقدر ناراحتم كردي كه حد نداره از ناراحتي تمام بدنم شروع كرد به لرزيدن و ابروت هم كلي باد كرد و قرمز شد بدتر از تمام اين مسايل اين بود كه شب ميخواستيم بريم خونه ي مامان بزرگ و بابا بزرگت.
وقتي ديدنت بلافاصله متوجه قرمزي ابروت شدن و وقتي قضيه رو فهميدن مامان بزرگت شروع كرد به ابراز ناراحتي.
جوري كه ديگه اعصابم شروع شد با خورد شدن بعد هم بابابزرگت خيلي جدي رو كرد به من و گفت خب چرا بچه رو ميندازيد؟
منم گفتم حوصله مون سر ميره پرتش ميكنيم طرف همديگه و ميندازيمش واسه سرگرمي...
واقعا انقدر سخته فهميدن اين قضيه كه مادر بچه الان از همه ناراحت تره؟؟
از صبح كه بيدار ميشي تمام توجهم معطوف به توِ. كه غذات رو بخوري كه يه وقت خيس نمونه پوشكت كه نيفتي كه خوابت به موقع باشه و همزمان با تمام اينا آموزش هم وجود داره بايد بهت آموزش هم بدم در كنار كارهام بجز اين كارها ،كارهاي خونه هم هست ناهار ،تميزي خونه،جمع و جور كردن وسايل تو كه خودش يه پروسه ايه واسه خودش حالا اگه اتفاقي بيفته و تو زمين بخوري واقعا از كوتاهيه من نيست واقعا نيست.
نميدونم بايد چي بگم.
خيلي عصبي و ناراحتم.خيلي زياد.
خداكنه زودتر ابروت خوب بشه گل مامان.
من عاشقتم عاشق.