آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

بهانه ی زندگی من....آیلین

مسافرت كرج

دختر گلم سلام اگه بدوني چقدر خسته ام ديروز از اراك به سمت كرج حركت كرديم قبل از راه افتادن رفتيم دكتر و گوشواره كفشدوزكيت رو گوشت كرديم كلي گريه كردي كلي از گوشت خون اومد بميرم برات. عصري رسيديم كرج خونه دايي ماماني.ترنم و مامانش هم از كاشان اومده بودن و حسابي جمعمون جمع بود شما هم حسابي دلبري كردي ماماني.اما وقتي خسته شدي جايي واسه خوابيدن شما نبود يعني جا بود ها اما سروصدا نميذاشت بخوابي ودر نهايت به سختي خوابيدي و بخاطر اين خوابيدن شب خوابت نميبرد و حسابي من رو اذيت كردي واقعا اذيت شدم گريه ام گرفته بود ديگه... شب هم بسيار بد خوابيدي و همش بيدار شدي تا صبح و نذاشتي بخوابه مامان صبح زود هم بيدار شدي با سروصداي بقيه و تا الان نخوابيدي م...
8 دی 1391

بزرگ شدن هر روزه ي تو

دختركم هر روز كه ميگذره به آپشن هات اضافه ميشه و درك و فهمت بالاتر ميره و اين قضيه كاملا محسوسه يكي از كاراي قشنگي كه انجام ميدي چشمك زدنه كه خيلي سريع يادش گرفتي چشم و گوش رو با دستت نشون ميدي و دست و پا رو ميشناسي،انقدر قشنگ باي باي ميكني كه نگو.رقصيدنت هم انقدر با مزه س كه آدم فقط ميخواد نگات كنه تو ي اين چند روز خاله شهرزاد و مامان ناهيد حسابي روي رقصت كار كردن امروز هم كلي قدم برداشتي و خوشحالم كردي. خيلي شيرين شدي آيلين امروز گفتي جيز!! مامان رو كه خيلي قشنگ ميگي من،كو؟،دد،نه،چشم،دست،ني ني.بده رو ميگي.اما تقريبا همه حرفامون رو ميفهمي و عكس العمل نشون ميدي.وقتي بوسم ميكني بهم دنيا رو ميدن تو همه ي زندگي مني گلم دوستت دارم... ...
8 دی 1391

زمستان آمد

به همين سرعت زمستون رسيد و من هنوز در بهت سرعت گذشت روزها هستم! دختر گلم الان مثل فرشته ها خوابيدي.شبا معمولا قبل از ١٢ ميخوابي و طفلي بقيه كه بيدارن بايد توي سكوت فرو برن و از همه بيشتر خاله ات سختي ميكشه كه آراد كوچولو رو هي ميخواد آروم نگه داره تا تو يه وقت بيدار نشي آخه خوابت خيلي سبكه از همين جا از خاله ت تشكر ميكنم. ديشب شب يلدا بود و تو حسابي آتيش سوزوندي و پدر ترنم كوچولو كه ٥ ماه ازت كوچيكتره رو درآوردي!! خيلي دوستش داشتي و از دوست داشتن زياد ميخواستي بشيني روش و هي نازش ميكردي و موهاش رو بهم ميريختي!! صبح هم رفته بودي نشسته بودي رو سرش و از خواب بيدارش كرده بودي! خلاصه فكر نكنم با اين كارات ديگه اين طرفا پيداشون بشه!! اما خداييش ...
2 دی 1391

دومين شب يلدا

امشب آخرين شب پاييزه و شب يلداست و تو امشب دومين شب يلداي زندگيت رو در حالي سپري خواهي كرد كه بابايي اهوازه و ما اراك هستيم خوبيه امشب اينه كه دختردايي ماماني و دختر كوچولوش (ترنم) هم امشب مهمون ما هستن و يك مهد كودك درست و حسابي راه ميندازيم!! خيلي از اينكه وبلاگت عكس نداره ناراحتم اما چه كنم!تمام عكسات توي هارد باباييه و در دسترس ما نيست! اما وقتي برگردم يه عالمه عكس ميذارم هوراااااا ...
1 دی 1391

اولين تجربه ي اتوبوس سواري!

امروز براي اولين بار سوار اتوبوس هاي شركت واحد شدي تا بريم خونه مامان بزرگِ ماماني. ظاهرا كه خوشت اومده بود اما طبق معمول از خواب خبري نبود! تو خونه ي مامان جون هم حسابي شيطوني كردي و بالاخره با مامان جون دوست شدي آخه همش غريبي ميكردي بهش! اونجا بهت بزن قدش رو ياد دادم و زودي ياد گرفتي بعدش هم فوتبال رو ديديم كه پرسپوليس ٦ تا به ملوان زد(ايول!!) برگشتني بازم با اتوبوس اومديم و اينبار كلي شيطوني كردي و با همه تو اتوبوس دوست شده بودي و ميخواستي بري بغل دختراي جلوييمون! ...
29 آذر 1391