زمستان آمد
به همين سرعت زمستون رسيد و من هنوز در بهت سرعت گذشت روزها هستم! دختر گلم الان مثل فرشته ها خوابيدي.شبا معمولا قبل از ١٢ ميخوابي و طفلي بقيه كه بيدارن بايد توي سكوت فرو برن و از همه بيشتر خاله ات سختي ميكشه كه آراد كوچولو رو هي ميخواد آروم نگه داره تا تو يه وقت بيدار نشي آخه خوابت خيلي سبكه از همين جا از خاله ت تشكر ميكنم. ديشب شب يلدا بود و تو حسابي آتيش سوزوندي و پدر ترنم كوچولو كه ٥ ماه ازت كوچيكتره رو درآوردي!! خيلي دوستش داشتي و از دوست داشتن زياد ميخواستي بشيني روش و هي نازش ميكردي و موهاش رو بهم ميريختي!! صبح هم رفته بودي نشسته بودي رو سرش و از خواب بيدارش كرده بودي! خلاصه فكر نكنم با اين كارات ديگه اين طرفا پيداشون بشه!! اما خداييش خيلي خوش گذشت به ما و مطمئنم كه دوستاي خوبي براي هم ميشيد. امروز خيلي بهونه ميگرفتي نميدونم به حاطر دندوناته يا بخاطر نبودِ بابايي. در هر صورت امروز كلافه بودي و من حسابي دلم برات كباب بود خيلي دوستت دارم آيلينم خيلي زياد شب بخير...